سرخوش آن لحظه که از دوست سلامی برسد
بی خبر باشی و از دور پیامی برسد
در دفتر عشق زنده نگه داشته ام یاد تو را
از خدا می طلبم زندگی شاد تو را
از عاشقی پرسیدند: چرا کور شدی؟
گفت: چشمانم را دوست داشت، فدایش کردم!
یا باش یا برو….
نمیخواهم از دور مراقبم باشی…
از دور دوستم بداری…
باشی اما من در لحظاتم حست نکنم
یا باش یا برو…
دارم برگ میکشم اما نه سیگار برگ !!!
برگ برگ خاطرات سوخته ام را که داخل سیگارم ریخته ام …
نوار قلب خاطرات من پر از خط های صافی ست که بی نام تو جان ندارند …
هر روز که بیدار می شوم وحشت زده قاب خاطرات ذهنم را مرور میکنم …
هیچ بعید نیست تو از آنجا هم رفته باشی !
روی برگ های خاطرات نوشتم دلتنگم …
پائیز شد و خاطرات رنگشون زرد شد و از شاخه های دلتنگی روی سنگفرش آرزوها ریختن تا زیر پای غرور و بی محبتی له بشن …
خاطرات هرچه شیرین تر باشند بعدها از تلخی گلویت را بیشتر می سوزانند !
از اتاق خاطراتم بوی حلوا بلند شده است ؛ آرام فاتحه ای بخوان …
شاید خدا گذشته ام را بیامرزد !
بوی ربنای تو و ماه دلتنگی های من
افطار می کنم خاطرات نبودنت را
هر کسی برای خودش خیابانی دارد ، کوچه ای ، کافی شاپی و شاید عطری که بعد از سالها خاطراتش گلویش را چنگ میزند …
میخواهم یادت را طلاق دهم ولی چکار کنم که از عهده مهریه سنگین خاطراتت بر نمی آیم !
به خاطر بسپار:
در تقویم رفاقت روزی به نام “تعطیلی”وجود نداد
هر جا که هستی برایت دنیایی به زیبایی هر انچه
زیبایش میدانی ارزومندم…
خدایا صبرم با دردم نمیخونه صبری که دادی
تموم شد ولی درد هنور باقیه
بی تو از این دایر و دوار گسستم
بی تابه ز فراق و به دیدار تو نشستم
مستی ام از نرگس چشمان توست
که دل به تو بستم و از می بگسستم
اینم به خاطر میل بوی لایک
فروم نمیره